ری را

ری را جان...!
نامه ام باید کوتاه باشد،
ساده باشد، بی حرفی از ابهام و احتمال.
از نو برایت مینویسم
حال همه ی ما خوب است
اما تو باور نکن...!

آخرین مطالب

این «توانستن» های فراموش شده

يكشنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۴۵ ق.ظ

خب نمیدانم باید درست از کجا شروع کنم.کدام ها را بگویم و کدام ها را نه. فقط این را میدانم خیلی وقت است منتظر مانده ام که بتوانم با خیال راحت بنویسم. از سالی که گذشت. میدانم که الان چیز خاصی در ذهنم نیست ولی آن زمان که بود، باید بهشان نه میگفتم. اصلا این هم خودش از آن چیز های عجیب است. هی نه میگویی و فکرهایت انگار نه انگار، پشت سر هم ردیف میشوند. بعد که خودت منتظرشانی خبری نیست که نیست. بگذریم. 

داد و بیداد از نظام آموزشی را تا دلتان بخواهد از این و آن شنیده ایم. نیامده ام که بگویم آموزش یعنی چه و در حال حاضر به چه چیز در مدارسمان میگویند آموزش.  آمده ام چیزهایی که گوشه دلم مانده بنویسم. نیامده ام انتقاد کنم، اسمش را بگذارید درد و دل. 

اصلا از ادبیات شروع میکنم. این ادبیات دوست داشتنی. خب من همیشه شعر و داستان میخواندم. و حتی قبل از اینکه بتوانم کلمه ای صحبت کنم قصه شنیدن دوای گریه هایم بود. اگر نخواهم از گذشته حرفی بزنم باید به همین پیش دانشگاهی اکتفا کنم. من شعرهای حفظی کتابمان را برای امتحان حفظ نمیکردم. با علاقه میخواندمشان و ناگهان میدیدم میتوانم بدون نگاه به کتاب بخوانمشان. من میتوانستم با بعضی بیت ها غرق خلسه شوم. هنگام دار زدن حلاج، همراه با مردم پای چوبه، از درون فریاد میزدم.اما نمیتوانستم به خاطر بسپارم که داستان حلاج داستان چندم تذکره الاولیا بود. نمیتوانستم در ذهنم فرو کنم تحول شعر فارسی مربوط به چه کسی و تجدد آن مربوط به کیست. نمیتوانستم معنی کلمات را برایتان از بر بگویم. و هزاران نمیتوانستم دیگر... 

من تا دلتان بخواهد از فرط شوق و هیجان خدایم را در آغوش گرفته بودم. تا دلتان بخواهد با او شوخی کرده بودم و شب های بسیاری به او شب بخیر گفته بودم. ما باهم میخندیدیم. ما باهم معاشقه میکردیم. اما من نمیتوانستم به خاطر بسپارم که او در دوزخ به مردم چه میگوید، در بهشت به آن ها چه میگوید،  و پر هیزکاران چه جوابش را میدهند و بدکاران در پاسخ به او چه حرفی دارند. نمیتوانستم در سرم فرو کنم تفاوت رنگ و زبان نشانه ای برای دانایان است، خوابیدن در شب و روز برای شنوایان و رعد و برق نشانه ای برای کسانیست که می اندیشند. 

من سالها پیش هنگام پرتاب موشک آبی به آسمان، میدانستم زاویه ی پرتابش را باید روی ۴۵ درجه تنظیم کنم که بیشترین برد را داشته باشد. ولی سال آخر نمیتوانستم آن فرمول های لعنتی برد را حفظ کنم. من سال های پیش، بارها اوقات فراغتم را در آزمایشگاه فیزیک مدرسه گذرانده بودم و از طرز کار ماشین بخار به وجد آمده بودم. ولی نمیتوانستم مراحل کار همان ماشین را حفظ کنم و بدانم کدام هم فشار بود، کدام هم دما و الی آخر.

من بعد از شنیدن نام جوهر مورچه در به در به دنبال ساختن جوهر از تک تک چیزهای ساده ی اطرافم گشته بودم. رفتار اتم ها، و ذرات زیر اتمی اش را با رفتار خودمان مطابقت میدادم و به چیزهای عجیبی میرسیدم. حتی یاد دارم با مطرح کردن یکیشان با معلممان، او ازم خواست سوالات بعدیم را دیگر از او نپرسم و در اینترنت به دنبال معلمی آمریکایی بگردم. بارها پشت آخرین نیمکت کلاس به جای حفظ کردن نظریاتی که آن روز درس داده بودند، به نقضشان پرداخته بودم و آن نظریات بزرگ را گاهی احمقانه میپنداشتم. ولی سال آخر، پشت جلوترین نیمکت کلاس، دریغ از یک سوال، فقط هرچه میشنیدم مینوشتم و آن روش های مسخره ی تستی را به خاطر میسپردم. نظریات هر کدام از دانشمندان را بارها و بارها خوانده بودم و ترجیح میدادم به جای فکرهای قدیمی، به حل چند تست از آن کتاب ۵۰۰ صفحه ای بپردازم.

از این قبیل صحبت ها زیاد است، طوری میتوانم درباره ی هر کدام از درس ها مقاله ای بنویسم. ولی تا همین جا کافیست. همان طور که گفتم هدف فقط درد و دلی بود از حرف هایی که یک سال حبس شدند. هدف فقط نوشتن دانستن ها، حس کردن ها و عمل کردن هایی بود که به دردی نمیخوردند و دیده و شنیده نمیشدند و شرح نتوانستن هایی بود که اهمیت داشتند و سنجیده میشدند. فکر میکنم کنکور کلاه بزرگیست که بر سر آموزش نهاده ایم. 

و در پایان، شما با تصور یک آه سوزناک میتوانید به خواندن این مطلب خاتمه دهید. آهی که نمیتواند نوشته شود ولی حس میشود.



موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۴/۰۳/۲۴
الهام

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی