میشود نباشیم؟
آمده ام بگویم تا به حال شده است دلتان بخواهد نباشید؟ نه اینکه بمیرید، نه اینکه تنها باشید، نه اینکه در سیاره ای دیگر باشید و نه هیچ چیز دیگر. فقط نباشید. بعد یادتان بیاید که ای بابا پس میل به جاودانگی که در دبیرستان از آن حرف میزدند و فطرت انسان و فلان و بهمان چه میشود؟ پس آن همه قوانین پایستگی که در هر درس تکرار میشد چه میشود؟ جدی چه میشود؟
میخواهم بگویم این انسان دوپا که برای هرچیزی فکری کرده و چیز دیگری اختراع کرده و قوانین قبلی اش را زیر پا گذاشته و نقض کرده، نمیتواند برای این قانون بقا فکری بکند؟
یعنی تا این حد ناتوانیم؟ آمدنمان دست خودمان نباشد، رفتنمان هم که درواقع نباید دست خودمان باشد، پس بودنمان چه میشود؟ این اصلی ترین فعلی که هرلحظه مشغول صرف کردنش هستیم، چه میشود؟
راستی، تا حالا شده دلتان بخواهد نباشید...؟