تجربه ی جدید
تجربه های جدید بدست آوردن هم عالمی دارد. ماجراها و اتفاقاتی افتاد که قرار شد من فقط برای دوروز منشی یک مطب روانپزشکی شوم.اینجا که نشسته ام، کافیست تکان بخورم تا چند سر به طرفم برگردد، حس خوبی نیست.آدم های مختلفی پشت سرهم می آیند و می روند. بعضی ها یک جور دیگر آدم را نگاه میکنند. شاید با خود فکر میکنند دختری با این سن کم چرا منشی جایی شده!!! هرکدام یک شکلند و یک جور حرف میزنند. خدا میداند پشت چهره ی هریک چه داستانی نهفته است. نگاه هایشان باهم فرق دارد. یکی مملو از نگرانی و اندوه، یکی سرشار از عصبانیت و دیگری پر از محبت و مهربانی. هرکدام درگیر فکر و خیال هایش است. بعضی ها باهم پچ پچ میکنند و بعضی ها با خودشان کلنجار میروند.آن قدر تشکر کردن بعضی ها پر انرژی و با محبت است که آدم جان میگیرد!
خانمی می آید و شروع میکند به دردودل کردن. شیرین حرف میزند.خانم دیگری با لباس های محلی می آید و موقع رفتن از ته دل برای خوشبخت شدنم دعا میکند.خلوصش مرا به فکر فرو میبرد...
دارم سعی میکنم کارم را به بهترین نحو انجام دهم! فقط امیدوارم این تجربه به خیر و خوشی بگذرد!