فوتو الکتریک
این یه نوشته ی قدیمیه، فقط برای اینکه از بین نره اینجا ثبتش میکنم:
امروز سر کلاس فیزیک دیدم نور با فرکانس بالا به یکی از الکترودهای یه مدار برخورد میکرد و تعدادی از الکترون هاشو جدا میکرد. فقط بخشی از اون الکترون های جدا شده به الکترود مقابل میرسیدن، وارد مدار میشدن، و همراه جریان یه راه جدید رو طی میکردن. به کل این اتفاق میگفتن فوتوالکتریک.
من خودم رو اون الکترون دیدم. سر جام بودم. روزمرگیمو طی میکردم. اما یهو بهم ضربه وارد شد. انرژی وارد شد. تحمل ضربه برام سخت بود. ظرفیت اون انرژی رو نداشتم. رنج کشیدم. تحمل کردم. از جام جدا شدم. از مسیری که توش قرار داشتم خارج شدم. اولش همه چیز وحشتناک بود. معلق بودم. چشمامو بسته بودم و فقط غوطه میخوردم تو فضایی که واردش شده بودم. هزارتا فکر از سرم میگذشت. از مکانم هیچ اطلاعی نداشتم. بی خبر، فقط میترسیدم. از همون چیزی که نمیدونستم چیه، از همون اتفاق نامعلومی که قرار بود بیفته. ولی فقط تو یه لحظه همه چیز عوض شد. من اون انرژی رو تبدیل کردم. ناگهان سرعت گرفتم. حالا معلق نبودم. حرکت میکردم. اون قدر جنبش، اون قدر حرکت، اون قدر سرعت، تا بالاخره به یه جای جدید رسیدم. وارد یه دنیای دیگه شدم. به پشت سرم که نگاه کردم، الکترون های معلق زیادی رو میدیدم. و وقتی بازم نگاه کردم، جایی خیلی دور، الکترون هایی رو میدیدم که با خیال راحت روزمرگی شون رو طی میکردن.
پ.ن: این آهنگ منو یاد همین نوشته میندازه.
"Alibi - 30 seconds to mars"
No warning sign, no alibi
We faded faster than the speed of light
Took our chance, crashed and burned
No we'll never ever learn
I fell apart, but got back up again
.
.
.