تلنگر
شنبه, ۲۱ شهریور ۱۳۹۴، ۰۲:۱۳ ب.ظ
چند روز پیش بود که جلوی دکه ی روزنامه فروشی ایستاده بودم و به روزنامه ها و مجلات نگاه می کردم. خواستم برگردم و شروع به راه افتادن کنم، ناگهان مردی از پشت بهم برخورد کرد. برگشتم، مردی معلول را دیدم که به سختی دستش را تکان می داد و با پریشانی و اضطراب، پشت سر هم با صداهایی، سعی می کرد ببخشید بگوید. هول شدنش پشت نگاهش، حرکات دستش و حالت چهره اش خودنمایی میکرد. به آرامی لبخند زدم و گفتم: «اصلا اشکالی نداره آقا!» و راه افتادم. داشتم فکر می کردم که ما چقدر با نگاهمان میرنجانیمشان. گاه حتی به خود جرات میدهیم و انگشتی به سویشان دراز می کنیم. گاه خنده هامان آزار دهنده ترین صدا برایشان می شود. و آن ها...
خواستم بگویم بگذریم! که دیدم نه اتفاقا این چیزی نیست که بتوان از آن گذشت.
فقط به خودمان بیاییم. کمی!
۹۴/۰۶/۲۱